همايونهمايون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

همایون مامان و بابا

36

عزيزم همايون مامان خدارو شكر براي همه نعماتش و باز خدارو شكر كه سالمي براي همه بچه ها و براي همه مسلمونا دعا كن عزيزم . اولاي تير رفتيم شمال و دو سه روزي بوديم و برگشتيم. خوش گذشت ولي اميدوارم بازم بريم . اين چند وقته نشد بيام برات پيام بذارم . برات نوشتم كه تو كانون مهديه جشن فارغ التحصيلي داشتيد؟ يعني از كلاس دو تا سه ساله ها رفتي كلاس سه تا چهارساله ها . مباركت باشه.بوست ميكنم.   پسرکم خواستم برایت بگویم ... تحلیل ِ کم وکاستِ این سه سال روزهایِ مادرانه ی مادرت را که تمام و کمال جمع کنی و بگذاری گوشه ای برای فردا.... می رسی به روزهایِ نابِ پدرانه ی پدرت که با کارگردانی هوشمندانه اش خیلی به جا و زیبا کلید خورد ...
28 مرداد 1392

35

خوب. سلام همايون جان ديشب با باباشي رفتند استخر . خيلي بهتون خوش گذشته بود و خيلي هم خسته شده بودي.اما آخر شب دوباره به بابا ميگفتي بريم استخر. منم با ماماني رفتم چادر مشكي كه بابايي از مكه برام آورده بود رو دادم دوختند كه اگه انشائ الله رفتيم مشهد بپوشم تو حرم. .ببينيم قسمت ميشه بريم مشهد مامانت . اونكه هميشه دوست داره ارديبهشت نوشتم و در 28/5/92 ويرايش كردم
28 مرداد 1392

34

سلام عزيزم عيدت مبارك سال 1392 را برايت سالي پر از ميمنت و خوبي آرزو ميكنم اميدوارم عاقبتت بخير بشه و با دستهاي كوچولوت مامان و بابا رو هم دعاكني . عزيزم اميدوارم امسال سال خوبي برا ي همه مسلمونا باشه و گره از كارهاشون بازشه و به دور از آفات باشند. ما هم همينطور. شروع كردم به از پوشك گرفتنت. خدا كنه راحت ازش جدا شي آخه ميخوام براي نزديك روز تولدت اگه شد ختنه سورون راه بندازيم.انشائ الله. اين مطلبو 7/1/92 نوشتم و بعدا" در 28/5/92 ويرايش كردم ...
28 مرداد 1392

37

سلام عسلكم. پسركم ديروز كه روز تولدم بود وقتي از ماموريت برگشتم عكسهاي ديجيتالي تورو ميديدم بازم حس تازه اي برايم داشت نه اون احساس خوش ديدن عكسها روي ورق اما بازهم خوش بودم. تمام عکس ها همايون بود و حسّ و حالِ همان لحظه اش توانایی کسب شده ی جدیدش... خنده هایش... یک دندان دو دندان و .... خلاصه عکسِ تک نفره ی مامان پسند یادم به خودم آمد ... ارتباطِ یواشکیِ من و عکس هایم آن لحظه هایی که برای يادآوري اينكه كي هستم پناه می بردم به چهار دیوارِ امنِ اتاقِ مشترکم با بخواهرهايم تنهایی می نشستم و عکس هایمان را ورق می زدم دانه دانه  و   تا همان موقع سوژه ی جذابم در عکس ها، خیلی بیشتر از خودم اطرافیانم بودند ...
28 مرداد 1392
1